داستان قهرمان جوانی به نام میو که از طریق دنیای جنایتکارانه کپنهاگ سفر می کند.

جسد زنی جوان که به شکل وحشیانه ای به قتل رسیده، در یک پارک بازی پیدا می شود. یکی از دست هایش قطع شده و جایی در نزدیکی یافت نمی شود. در نزدیکی جسد، عروسکی درست شده از بلوط بر روی زمین رها شده و دو کارآگاه با کمک این سرنخ، به جستجوی قاتل می روند.

آسترید با ناپدید شدن مرموز یک کلاس مدرسه در سال هزار و نهصد و نود و نه ضربه روحی می خورد. 20 بیست سال بعد وقتی او متوجه می شود تنها بازمانده آن سال به طرز مرموزی درگذشته ، در صدد کشف حقیقت بر می آید.

بعد از اینکه یک ویروس خطرناک و مرگبار تمام جمعیت انسان ها را نابود ساخت، دو جوان به دنبال سرپناه و مکان امنی برای زندگی می گردند.